لیبرالیسم میتواند طبقه کارگر را باز پس گیرد؛ اما چگونه؟
از سیاستهای فرهنگی تا هوش مصنوعیِ حامی کارگر؛ راهبرد عجماوغلو برای احیای لیبرالیسم چپ
قلمرو رفاه: مقاله «لیبرالیسم میتواند طبقه کارگر را باز پس گیرد؛ اما چگونه؟» تحلیلی از بحران دموکراسی لیبرال در آمریکا پس از پیروزی ترامپ در سال ۲۰۲۴ ارائه میدهد و بر ضرورت ایجاد لیبرالیسم طبقه کارگر برای بازپسگیری حمایت کارگران تأکید دارد. نویسنده با بررسی پیروزی زهران ممدانی در انتخابات شهرداری نیویورک به عنوان نماد سوسیال دموکراتیک، چالشهای حزب دموکرات را در برابر راست افراطی واکاوی میکند و راهکارهایی مانند تمرکز بر رونق فراگیر، حاکمیت محلی و هوش مصنوعی حامی کارگر پیشنهاد میدهد. متن بر پایه نقد تاریخی وعدههای دموکراسی لیبرال بنا شده و به سیاستگذاریهای عملی برای بهبود دستمزدها، اشتغال و بهرهوری میپردازد.
دارون عجماوغلو، اقتصاددان، برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد در موسسه فناوری ماساچوست(MIT) از سال 1993 است که نظریههای خود را بر نقش نهادهای فراگیر در رشد اقتصادی و دموکراتیکسازی متمرکز کرده است. او یکی از از تأثیرگذارترین افراد در حوزه اقتصاد سیاسی به شمار میرود و پژوهشهای بسیاری در زمینه نابرابری، نهادها و تأثیر فناوری بر جامعه انجام داده است.
ترجمه: علی ارومیهای | طبقه سیاسی آمریکا مبهوت زهران ممدانی شده است. این فرزند جذابِ دو مهاجر روشنفکر، باتکیهبر برنامه سوسیالیسم دموکراتیک توانست در رقابت برای شهرداری نیویورک قاطعانه پیروز شود و در ۳۴ سالگی به جوانترین فردی تبدیل شود که در بیش از یک قرن گذشته به این مقام دستیافته است. او در زادگاه رئیسجمهور در برابر دونالد ترامپ قد علم کرده است. آیا او میتواند حزب دموکرات را در سطح ملی نیز در مسیر تازهای قرار دهد؟
در روزهای منتهی به رأیگیری اوایل نوامبر، حزب دموکرات سرگردان بود و بهشدت به انرژیای برای تجدید قوا و درکی روشن از مسیر پیش رو نیاز داشت. انتخاب ترامپ در سال ۲۰۲۴ شوکی واقعی به سیستم وارد کرد؛ پیروزیای که نمیشد آن را به دخالت روسیه یا فریب مردم آمریکا توسط گرگی در لباس میش نسبت داد. او سهم آرای خود را نسبت به سال ۲۰۲۰ در میان تقریباً تمام گروههای جمعیتی، از جمله اقلیتها، طبقه کارگر و حتی زنان افزایش داد. حتی اگر افراد درونحزبی سعی در انکار این واقعیت داشته باشند، این رویداد به منزله دست رد محکمی بر سینه سیاستها و راهبردهای دموکراتها بود.
ایالات متحده همانند چندین کشور صنعتی دیگر، صرفاً شاهد چرخش حمایتها از چپ میانه به راست میانه نیست، بلکه این ایدههای راست افراطی و اغلب آشکارا ضد لیبرال و ضددموکراتیک هستند که در حال قدرتگرفتن هستند. نهادهای بنیادین دموکراتیک همچنان با ریزش حمایت عمومی مواجه هستند. اعتماد به مجلس نمایندگان، سنا، ریاستجمهوری و قوه قضاییه به پایینترین سطح تاریخی خود یا نزدیک به آن رسیده است و تعداد نگرانکنندهای از آمریکاییها دیگر دموکراسی را بهترین شیوه حکومتداری نمیدانند. بسیاری بهسرعت نظراتی ازایندست ابراز میکنند که «قانونگذاران نماینده مردمی مثل ما نیستند».
شکست در سال ۲۰۲۴ همچنین شکاف میان دو جناح قدرتمند دموکراتها را عمیقتر کرده است. میانهروها تقصیر را به گردن تأکید حزب بر «سیاستهای فرهنگی»، مقررات دستوپاگیر و گفتمانی میاندازند که برای افکار عمومی آمریکا بیش از حد چپگرایانه به نظر میرسد. در مقابل، ترقیخواهان این شکست را اینگونه تفسیر میکنند که حزب در دورانی «آستانهای [1]» که نیازمند رهبری الهامبخشتر است، نه در اقتصاد و نه در مسائل فرهنگی بهاندازه کافی رادیکال عملنکرده است. این ترقیخواهان هستند که از پیروزی ممدانی شادمانی میکنند. بسیاری از آنان پیشاپیش به این نتیجه رسیدهاند که راهبرد این شهردار منتخب، آینده حزب دموکرات در نبرد با ترامپ و جانشینان او خواهد بود؛ و در همین حال میانهروها در حال عقبنشینی هستند.
بحران دموکراسی لیبرال
درک ظهور و جذابیت ممدانی و درسهای او برای اپوزیسیون ترامپ، ما را در مسیر ارزیابی آنچه بر سر دموکراسی آمریکا و لیبرالیسم آمده است، بسیار یاری خواهد کرد. آینده لیبرالیسم چپ که متعهد به حفاظت از آزادی و بهبود شرایط اقتصادی برای همه شهروندان از جمله مردم زحمتکش است، اکنون در خطر قرار دارد؛ اما تشخیص این وضعیت باید عمیقتر از آن چیزی باشد که توسط افراد درونحزبی دموکرات ارائه میشود.
امروز ما در میانه بحران لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال هستیم. ظهور جنبشهای راست افراطیِ نفرتانگیز، ضد لیبرال و ضددموکراتیک را نمیتوان بدون بهرسمیتشناختن این بحران درک کرد. دموکراسی لیبرال از همان آغاز وعده «رونق فراگیر» و «حاکمیت بر خویش» را داده بود. رونق فراگیر به فرایندی از رشد اقتصادی اشاره دارد که در آن تمام گروهها، صرفنظر از تحصیلات، جنسیت، سن یا جغرافیا، از منافع آن بهرهمند میشوند. تسهیم منافع بدین معناست که افراد شاغل نیز سهمی از بهبود بهرهوری اقتصادی و استانداردهای زندگی ببرند.
رونق فراگیر همواره برای دموکراسی امری بنیادین بوده است. زمانی که جنبش منشور گرایان بریتانیا در دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ برای گسترش حق رأی مبارزه میکردند، یکی از رهبرانشان این کمپین را «مسئله کارد و چنگال، و مسئله نان و پنیر» توصیف کرد. مشارکت دموکراتیک همچنان با مسئله نان و پنیر درهمتنیده باقیمانده است. ما به جذابیتهایی به سبک ممدانی نیاز داریم که به شکلی معتبر متوجه جوامعی باشد که دچار زوال اقتصادی و اجتماعی شدهاند.
حاکمیت بر خویش حتی عنصری تعیینکنندهتر برای دموکراسی است. این مفهوم صرفاً به معنای دادن حق اظهارنظر به مردم درباره نحوه حکومتداری نیست، بلکه تقویت مشارکت در سیاستهای محلی و ملی را نیز شامل میشود تا دموکراسی حقیقتاً شامل تصمیمگیری مردم درباره زندگیشان باشد. حاکمیت بر خویش همان کاری است که جوامع هنگام اداره خود انجام میدهند؛ همان کاری است که شهروندان وقتی در قوانینی که بر زندگیشان اثر میگذارد حق رأی دارند، انجام میدهند؛ و همان اقدامی است که کارگران وقتی در اتحادیههای کارگری سازماندهی میشوند تا بر شرایط کاری و دستمزد خود تأثیر بگذارند، صورت میدهند.
زمانی که دموکراسی لیبرال به این وعدهها عمل کرد، شکوفا شد و به چیزی بدل گشت که برخی عالمان سیاست آن را «تنها بازی موجود در شهر» نامیدند؛ یعنی تنها شکل سیاسیِ وسیعاً قابلقبول که حتی دشمنانش نیز آن را پذیرفتند. در جهان صنعتی، مشارکت سیاسی به اصلی بدیهی برای دموکراسی تبدیل شد و دهههای پس از جنگ جهانی دوم شاهد رونق فراگیر چشمگیری بود. نهتنها مردمِ شاغل رشد سریع دستمزدها و بهبود استانداردهای زندگی را تجربه کردند، بلکه در بسیاری از کشورها همزمان با تداوم رشد اقتصاد، نابرابری نیز کاهش یافت.
باید منصف بود که شرایط برای موفقیت دموکراسی لیبرال مهیا بود. حکمرانی دموکراتیک نیازمند ائتلافهای گسترده و متنوع بود. ائتلاف «نیودیل» فرانکلین روزولت متشکل از جنبش کارگری، دموکراتهای جنوبی و نخبگان روشنفکر متمایل به چپ بود. حزب سوسیالدموکرات سوئد تقریباً به طور مداوم از سال ۱۹۳۲ تا اواسط دهه ۱۹۷۰ نهتنها با نمایندگی کارگران، بلکه با ایفای نقش بهعنوان یک «حزب لیبرال فراگیر» و گرد هم آوردن طبقات متوسط و کشاورزان حکومت کرد. این ائتلافها فضایی ایجاد کردند تا صدای بخشهای متمایز جامعه شنیده شود، حاکمیت بر خویش در سطوح مختلف تمرین شود و مصالحه صورت گیرد.
مهمتر از آن، نقش توانمندسازی «توافق صنعتی [2]» برای رونق فراگیر بود. شرکتها تلاش میکردند تولید خود را گسترش دهند و به بازارهای جدید برسند و برای انجام این کار نیاز به استخدام کارکنان بیشتر برای افزایش مقیاس تولید داشتند. این امر آنان را تشویق میکرد تا دستمزدهای بالایی برای جذب کارگران پیشنهاد دهند. حتی اگر برخی وسوسه میشدند تا با تحتفشار قراردادن کارگران یا با ابزارهای قهری دیگر به خواسته خود برسند، اتحادیههای کارگری و نظارت دموکراتیک اجازه این کار را نمیدادند.
دموکراسی لیبرال با وعدههایش ساخته شد و به دلیل نقض همان وعدهها در بحران فرورفت. بخش بزرگی از این چرخش ناگهانی مربوط به افول توافق صنعتی و ظهور جامعه پساصنعتی بود که تحت سلطه فناوریهای دیجیتال و متخصصان تحصیلکرده دانشگاهی قرار داشت که توسط این فناوریها توانمند شده بودند. فناوریهای دیجیتال پیوند میان رشد اقتصادی و رونق فراگیر را قطع کردند. با اتوماسیون گستردهای که توسط ابزارهای دیجیتال ممکن شد، شرکتها میتوانستند بدون استخدام کارکنان بیشتر و پرداخت دستمزد بیشتر به کارگران توسعه یابند و «سوگیری مهارتی [3]» این فناوریها باعث جهش در درآمد کارگران با تحصیلات عالی و مدیریتی شد. نتیجه این امر افزایش حیرتآور نابرابری در ایالات متحده بود، بهطوری که دستمزدهای تعدیلشده با تورم برای مردان کمسواد در بیشتر سالهای بین ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۴ کاهش یافت، آن هم درحالیکه اقتصاد کلان و متخصصان شهریِ جهانی شده در حال شکوفایی بودند.
اینکه عصر کامپیوتر در حال جاگذاشتن طبقه کارگر بود -طبقهای که معمولاً از احزاب متمایل به چپ حمایت میکرد- از دید تحصیلکردگان دانشگاهی پنهان ماند؛ کسانی که در محیط ایجادشده توسط فناوریهای دیجیتال از نظر سیاسی و اجتماعی در حال صعود بودند. اینکه آنها شروع به زندگی جداگانه، معاشرت جداگانه و ازدواج جداگانه کرده بودند و دیدگاههایی بسیار متفاوت از افراد کمسواد داشتند، زیربنای این غفلت بود.
همچنین یک «خطای کنشی [4]» بزرگ از جانب لیبرالهای چپ وجود داشت. درحالیکه آنها مسائل کلاسیک طبقه کارگر یا سوسیالدموکراتیک را رها کردند، تمرکز خود را بر سیاستهای فرهنگی معطوف ساختند؛ بخشی از آن به این دلیل بود که شکافهای فرهنگی در عصری که با تغییر آدابورسوم، جهانیشدن و افزایش جریان مهاجرت از کشورهایی با سنتهای ناهمگون تعریف میشد، برجستهتر و از برخی جهات غیرقابلحلتر شده بود. اما شکاف فرهنگی پدیدآمده میان گروههای تحصیلی و ایدئولوژیهای مختلف راهحل سادهای نداشت. حتی درحالیکه هنجارها در موضوعات مهمی مانند ازدواج همجنسگرایان در حال تغییر بود، شکافهای جدیدی دررابطهبا ادغام مهاجران جدید، حقوق تراجنسیتیها و اولویتهای جهانوطنی در مقابل اولویتهای محلی در حال گشوده شدن بود.
تحصیلکردگان دانشگاهی به شکلی سرنوشتساز به تلاشهای «مهندسی اجتماعی» روی آوردند و سعی کردند تغییرات فرهنگی را در دانشگاهها، مدارس، صنعت سرگرمی و حتی محیطهای کاری تسریع کنند. این تلاشها اگرچه اغلب با نیت خیر انجام میشد، اما بااینحال توسط بسیاری از جوامع طبقه کارگر بهعنوان تحمیل اولویتهای ارزشیِ قشر تحصیلکرده بر بقیه جامعه تلقی میشد. صحنه برای بحران لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال آماده شده بود. بحران دموکراسی لیبرال باید در این بافت و در کنار واکنش شدیدی که فروپاشی رونق فراگیر و تلاشهای مهندسی اجتماعی ایجاد کرده است، درک شود.
چالش تحقق وعدهها
راهحل این بحران در درمانهای استاندارد دموکراتها و سایر احزاب متمایل به چپ در اروپا یافت نمیشود، زیرا این کار به معنای پافشاری مضاعف بر سیاستهای فرهنگی است که ترقیخواهان پیشگام آن بودهاند. پیام ملایمتر میانهروها نیز اغلب شبیه به دفاع از وضع موجود به نظر میرسد و برای وظیفه بازسازی رونق فراگیر کافی نیست. بااینحال، سیاستهای خیالی که وعده استانداردهای زندگی بهتر را میدهند؛ اما در عمل ناتواناند، تنها مشکل را بدتر خواهند کرد؛ بهویژه آنکه این امر بیاعتمادی عمومی به نهادها و وعدههای لیبرال دموکراتیک را عمیقتر میسازد.
من استدلال میکنم که هیچچیزی کمتر از شکلدهی یک «لیبرالیسم طبقه کارگر» جدید موفق نخواهد بود. این رویکرد باید بر رونق فراگیر، ادغام مجدد کارگران با تحصیلات پایینتر در سیاست، تعهد به حکمرانی محلی توسط همه جوامع (در چارچوب حفاظت از آزادیهای اساسی) و تکثر واقعی عقاید (حتی در موضوعات بحثبرانگیز) متمرکز باشد. برای ساختن یک لیبرالیسم طبقه کارگر، رهبران حزب دموکرات باید همزمان بر چهار چالش دشوار غلبه کنند. ممدانی به زیبایی نشان داده است که چگونه میتوان دو مورد اول را انجام داد، اما احتمالاً در دو مورد بعدی شکست خواهد خورد.
نخست آنکه چپ باید با رأیدهندگان ارتباط برقرار کند و این کار با ترکیبی از جذابیت خوشمشربانه و کاریزما آغاز میشود که ممدانی هر دو را بهوفور از خود نشان داد. دوم اینکه تمرکز باید بر مسائل طبقه کارگر باشد؛ مسائلی نظیر شغل، دستمزد و هزینههای زندگی. ممدانی این هوشمندی بزرگ را داشت که کمپین خود را بر محور «مقرونبهصرفه بودن زندگی» بنا کند و گامی کلیدی در این جهت برداشت.
سومین مورد که بخش واقعاً سخت ماجراست، این است که حزب دموکرات باید برای جوامع طبقه کارگر در سراسر کشور جذاب باشد. این کار با دغدغههای سوسیالیسم دموکراتیک که برای رأیدهندگان شهری، تحصیلکرده و ترقیخواه در کلانشهرها کارایی دارد، قابلانجام نیست. همچنین لفاظیهایی که ارزشهای جهانوطنی را برتر از اولویتهای جوامع طبقه کارگر قرار میدهند موفق نخواهند شد. ما به جذابیتی به سبک ممدانی نیاز داریم که به شکلی معتبر متوجه جوامعی باشد که در آپالاشیا، جنوب و شهرهای کوچک سراسر کشور دچار زوال اقتصادی و اجتماعی شدهاند. برچسب سوسیالیست دموکراتیک و حالوهوای فرهنگی سیاستهای نیویورک بعید است در آنجا کارگر بیفتد.
چالش چهارم شاید حتی دلهرهآورتر باشد و آن دستیابی به رونق فراگیر است. دموکراسی لیبرال و رهبران متمایل به چپ باید به وعدههای خود عمل کنند. تحقیقات من نشان میدهد که حمایت از دموکراسی زمانی به طور قابلتوجهی افزایش مییابد که دولتهای دموکراتیک رونق فراگیر ایجاد کنند، نابرابری را کاهش دهند، خدمات عمومی باکیفیت ارائه دهند و فساد را کنترل نمایند. این همان کاری است که تمام فرمانداران و شهرداران دموکرات باید امروز انجام دهند، اما اگر کار را با وعدههای دستنیافتنی آغاز کنید، توانایی خود را برای عمل به آنها تضعیف کردهاید.
وعدههای ممدانی برای بهبود مقرونبهصرفه بودن زندگی در نیویورک متکی بر خدمات اتوبوس رایگان، مواد غذایی ارزانتر، مراقبت از کودک همگانی (که با مالیات بر ثروتمندان تأمین میشود) و کنترل اجارهبها باهدف تضمین مسکن ارزان و در دسترس است. بااینحال این وعدهها بهزودی به دیوار سخت و زشت واقعیت برخورد خواهند کرد. شهر نیویورک توان مالی تأمین خدماتی را که ممدانی وعده داده است ندارد، حتی اگر او بخواهد از ثروتمندان شهر مالیات بگیرد. ضمن اینکه او قادر به انجام چنین کاری نخواهد بود؛ زیرا تعیین مالیاتبردرآمد یا شرکتها در حیطه اختیارات او نیست، مگر آنکه فرماندار نیویورک اجازه دهد. کنترل اجارهبها نیز در بهترین حالت تنها برای مدت کوتاهی کارساز خواهد بود. زمانی که وعدهها توخالی از آب درآیند، دموکراسی لیبرال و حزب دموکرات که نماینده آن است بیشازپیش لکهدار خواهند شد.
این بخشی از نکتهای عمیقتر است. حزب دموکرات تحت کنترل نخبگان تحصیلکرده شهری بر «بازتوزیع مالی» بهعنوان راهی برای سرپوشگذاشتن بر مشکل افزایش نابرابری تمرکز کرده و به راهبردهایی که هم برای رونق فراگیر و هم برای اولویتهای طبقه کارگر مانند مشاغل خوب و دستمزدهای بالا مرکزیتر بودند، پشت کرده است. اما تاریخ به ما میآموزد که تنها رشد قوی دستمزدها و اشتغالزایی نیرومند برای کارگران با مهارتهای گوناگون میتواند رونق فراگیر واقعی را به ارمغان آورد. ایجاد یک اقتصاد عادلانهتر و مقرونبهصرفهتر در نیویورک پیوند تنگاتنگی با بهبود اشتغالزایی در این شهر دارد و این امر بدون تلاشی گستردهتر برای ایجاد مشاغل با درآمد بالا در کل اقتصاد آمریکا امکانپذیر نیست. یکی از پایههای اصلی این دستور کار باید بر بازسازی نهادهای بازار کارِ قویتر متمرکز باشد که از کارگران با دستمزد پایین محافظت کنند (از جمله نمایندگی بهتر در محیط کار و حداقل دستمزدهای مناسب). اما از آن هم مهمتر، تغییر جهت هوش مصنوعی است.
هوش مصنوعی و آینده دموکراسی لیبرال
فناوریهای دیجیتال رونق فراگیر را از میان بردند. به نظر میرسد هوش مصنوعی آماده است تا با اتوماسیون گسترده مشاغل اداری و همچنین اتوماسیون بیشتر در سطح کارخانهها که حاصل ترکیب آن با پیشرفتهای رباتیک است، این روند را ادامه دهد. اگر مسیر حرکت این باشد، رؤیای بازسازی رونق فراگیر صرفاً در حد همان رؤیای محقق نشده باقی خواهد ماند. اما دلیلی برای یأس وجود ندارد. اتوماسیون تنها کاری نیست که هوش مصنوعی میتواند انجام دهد. روشهای یادگیری ماشین و هوش مصنوعی در معنای وسیعتر آن میتوانند با توانمندسازی کارگران برای کسب و استفاده از اطلاعات بهتر و مرتبط با وظایفشان و کمک به بهرهورتر شدن و حیاتیتر شدن آنها برای فرایند تولید، به کارگران یاری رسانند.

این نوع از «هوش مصنوعیِ حامی کارگر [5]» میتواند از رشد قوی دستمزدها حمایت کند و اشتغالزایی را ترویج دهد. این رویکرد هوش مصنوعی را بهجای دشمن به توانمندسازِ رونق فراگیر تبدیل خواهد کرد و از نظر فنی نیز کاملاً امکانپذیر است. هوش مصنوعیِ حامی کارگر درعینحال هوش مصنوعیِ افزاینده بهرهوری نیز هست. این فناوری میتواند به ما کمک کند تا برقکارانی بسیار بهتر (با کمک ابزارهای هوش مصنوعی که آنها را قادر میسازد دایره مهارتهایشان را گسترش دهند، تجهیزات الکتریکی جدید را بشناسند و در عیبیابی مسائل پیچیده بسیار بهتر عمل کنند)، مربیانی توانمندتر و پرستارانی بسیار آگاهتر داشته باشیم که بتوانند گلوگاههای سیستم مراقبتهای بهداشتی را برطرف کنند. در هر یک از این حوزهها و چندین حوزه دیگر، نمونههای اولیه فناوریهای هوش مصنوعی وجود دارد که نویدبخش این دستور کار است.
اقتصاد ایالات متحده نیز مانند سایر کشورهای جهان صنعتی بهشدت نیازمند بهبود بهرهوری است. بهرهوری بالاتر نهتنها به استانداردهای زندگی بهتر و دستمزدهای بیشتر منجر میشود، بلکه درآمدهای مالیاتی بیشتر و رقابتپذیری بینالمللی بالاتر را نیز به همراه دارد. بخشهای خدماتی مانند بهداشت و آموزش به طور سنتی نسبت به بخش تولید بهبود بهرهوری کندتری داشتهاند و همین امر رشد اقتصادی را کند کرده است. هوش مصنوعیِ حامی کارگر میتواند در این بخشها انقلاب ایجاد کند.
بااینحال مشکل اینجاست که تلاشهای فعلی بر این موضوع متمرکز نیستند. شور و اشتیاق پیرامون «هوش مصنوعی عمومی [6]» که محرک اصلی سرمایهگذاریهای کلان در مدلهای زبانی بزرگ و سایر فناوریهای هوش مصنوعی مولد بوده است، همزیستی شدیدی با اتوماسیون بیشتر دارد؛ زیرا هوش مصنوعی عمومی از نظر بسیاری جذاب است چرا که امکان انجام وظایف بیشتر و بیشتری را توسط مدلهای هوش مصنوعی بهجای انسانها فراهم میکند. اگر این امر محقق شود یا حتی اگر بدون تحقق کامل به کانون اصلی توجه صنعت تبدیل شود، چشمانداز ایجاد مشاغل خوب و رشد قوی دستمزدها بهشدت تیره خواهد شد.
بنابراین یک جهتگیری متفاوت و حامی کارگر در هوش مصنوعی برای لیبرالیسم طبقه کارگر ضروری است. اما هوش مصنوعیِ حامی کارگر خودبهخود ظهور نخواهد کرد. ما به سیاستهای جدیدی نیاز داریم، از جمله چارچوب رگولاتوری مناسب برای جلوگیری از کاربردهای سوءاستفادهگرانه هوش مصنوعی، تشویق رقابت بیشتر در صنعت فناوری، اعطای یارانه به کاربردهای اجتماعیِ مفیدترِ هوش مصنوعی و حذف یارانههای مالیاتی ناکارآمد به سرمایه که گرایش به تشویقِ بیش از حد اتوماسیون دارند. بدون هوش مصنوعیِ حامی کارگر، وعدههای استانداردهای زندگی بهتر و مقرونبهصرفهتر شدن زندگی محقق نخواهد شد، چه این وعدهها توسط ممدانی برای نیویورک داده شده باشد و چه توسط رهبران ملی بعدی حزب دموکرات برای کل ایالات متحده.
حزب دموکرات ابزار طبیعی برای این دستور کار جدید است، بهویژه از زمانی که ترامپ به الیگارشهای صنعت فناوری نزدیک شده است. این همچنین دستور کاری است که هم ترقیخواهان و هم میانهروها میتوانند حول آن ائتلاف کنند. تغییر جهت هوش مصنوعی و دگرگونکردن حزب دموکرات برای تبدیلشدن به خانهای برای طبقه کارگرِ امروز ممکن است همچون خیالی خام به نظر برسد؛ اما اینطور نیست. ازآنجاکه هوش مصنوعیِ حامی کارگر میتواند بهرهوری را نیز افزایش دهد و کاملاً در دسترس است، سیاستهای درست میتوانند تحولآفرین باشند؛ درست همانطور که مقدار اندکی یارانه و مقررات باعث آغاز رونق انرژیهای تجدیدپذیر در اوایل دهه ۲۰۰۰ شد. حزب دموکرات یک «حزب لیبرال فراگیر [7]» است و همچنان به ایجاد جامعهای برابرتر و عادلانهتر متعهد باقیمانده است. این حزب باید بتواند در جهت ادغام مجدد طبقه کارگری که ازدستداده است تلاش کند. اما پیش از آن، باید درسهای درستی از بحران لیبرالیسم و انتخابات اخیر بگیریم.
پینوشت:
[1] Liminal
[2] Industrial Compact
[3] Skill bias
[4] Sin of Commission
[5] Pro-worker AI
[6] AGI
[7] Big Tent