روزی چندبار میمیریم
روایت زندگی نباتی و وضعیت رنجآور دو کارگر مصدوم معدن طبس از زبان خانوادهها
ماجرای انفجار در معدن طبس زندگی همه آنها را ویران کرد. از علیرضا کدهای، پسر جوانی که حالا روزی چند بار تجربه تشنج و بیهوشی دارد تا مهدی علیزاده، پدری که نانآور خانه بود و حالا زیستش به تختخواب و زندگی نیمهنباتی خلاصه شده است. اینها بخشی از رنجی است که قربانیان حادثه طبس و خانواده آنها از ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ تجربه میکنند- شرق در گزارشی به زندگی سخت و دردناک دو کارگر آسیبدیدهی این حادثه پرداخته که بخشهایی از این گزارش را میخوانید.
در ویدئوهایی که از او گرفتهاند، به وضوح دیده میشود که توان پاسخدادن ندارد. علیرضا کدهای، کارگر جوان ۳۰ساله معدن طبس که پس از حادثه دچار صدمات شدید مغزی و عصبی شده، اکنون در سیستان و بلوچستان و در خانه خواهرش تحت مراقبت است. خواهر میگوید؛ وضعیتی که طی ماههای اخیر رو به وخامت گذاشته و دیگر قابل درمان هم نیست و نیاز او به مراقبت حرفهای و پرستاری دائمی را افزایش داده است. بعد از این ماجرا زندگی زناشویی او هم دچار مشکل شده و طبق گفتههای خانواده علیرضا، همسرش درخواست جدایی و مهریه داده است.
یک اشتباه، برای پول بیشتر، زندگی چند ده خانواده را ویران کرد. ماجرای انفجار در معدن طبس هر روز برای خانواده کدهای زنده میشود. به گفته خواهر «علیرضا»، مهمترین آسیب او، اختلال شدید حافظه کوتاهمدت است: «با آدم حرف میزند، جملهها را کامل میگوید، ولی یک ثانیه بعد هیچچیز یادش نمیماند. حتی یادش نمیماند دستشویی کجاست، در اتاقها میچرخد تا پیدا کند. علیرضا هیچگونه تمرکز حافظهای ندارد و حتی سادهترین گفتوگوها بلافاصله از ذهنش پاک میشود.
این وضعیت از روز حادثه آغاز شده و پس از انجام آخرین سیتیاسکن شدت بیشتری پیدا کرده است». خواهر از شدت بیماری برادرش میگوید: «در پروسه کارهای دادگاه مجبور شدیم مدارک پزشکی مبنی بر بیماربودن برادر را ارائه دهیم اما گزارشهای قبلی را نپذیرفتند و گفتند مدارک جدید بیاورید. ما هم مجبور شدیم دوباره مدرک بیاوریم، وقتی برادرم داخل دستگاه سیتیاسکن رفت، ترسید و به دلیل فشار عصبی یا یادآوری خاطرات روز حادثه، حالش یکدفعه بد شد، مثل روزهای اول که در کما بود.
از همان روز دوباره حالش به روزهای اول برگشت. بیهوشیهای لحظهای، گیجی و صفرشدن حافظه همه دوباره شروع شد». به گفته خانواده، علیرضا در سه هفته گذشته وارد یک مرحله جدید از علائم شده است: «الان در طول روز چند بار تشنج میکند. ناگهان میلرزد و میافتد. چند دقیقه بیهوش میشود و بعد با پاشیدن آب یا تکاندادن دوباره به هوش میآید». خواهر و برادر علی تأکید میکنند که این تشنجها در حالی رخ میدهد که پیش از انجام سیتیاسکن، حملاتی به این شدت نداشته است.
خواهرش بر اساس گفته پزشکانی که او را در زاهدان، زهک و زابل معاینه کردهاند، توضیح میدهد: «قسمتی از مغزش که آسیب دیده، برگشت ندارد. پزشکان نتیجه امآرآی و سیتیاسکن را دیدند و گفتند آن بخش از مغز از بین رفته و قابل ترمیم نیست».
یکی از مشکلات جدی علیرضا، ادرار عصبی و ناتوانی در تخلیه کامل مثانه است. این موضوع از همان روزهای اول حادثه وجود داشت، اما در ماههای اخیر شدت گرفت. خواهرش توضیح میدهد: «ادرارش تخلیه نمیشود، میسوزد، درد دارد و شبها بیاختیاری کامل دارد. گفتند ادرار عصبی است و باید با سوند تخلیه شود». به همین دلیل هزینه پوشک، دارو و وسایل مراقبتی بخش اصلی خرج ماهانه خانواده او را تشکیل میدهد.
طبق گفتههای خانواده، این جوان که روزی با قدرت بدنیای که داشت در معدن کار میکرد، حالا از نظر جسمانی هم به شدت ضعیف شده است: «نمیتواند راه برود، مگر فقط وقتی کسی دستش را بگیرد. خودش بهتنهایی نمیتواند راه برود. ضعف شدید دارد و هر لحظه ممکن است بیفتد. بیشتر وقتها فقط مینشیند و به یک جا زل میزند. برای همین تقریبا تمام ساعات روز نیازمند یک همراه دائمی است». خواهر و برادرش» تأکید میکنند که حال «علیرضا» اکنون شبیه همان روزهای ابتدایی پس از انفجار معدن است: «همان حالت کماگونه، همان بیهوشیهای لحظهای، همان تغییرات ناگهانی، فقط این بار تشنج هم اضافه شده است».
به گفته خواهر علیرضا، حساب حقوق او حدود ۱۰ ماه است که بهدلیل پرونده درخواست طلاق همسرش بسته شده و خانواده هزینههای درمان را خودشان پرداخت میکنند. معدن طبس در مواردی هزینههای فاکتورشده را میپردازد، اما حقوق ماهانه، پرستار و مرکز نگهداری برای او فراهم نشده است: «الان برادرم به پرستار ۲۴ساعته نیاز دارد. ما سه خواهریم، زندگیمان دارد از هم میپاشد. پدر و مادرم پیر هستند و اصلا توان مراقبت از برادرم را ندارند». علیرضا اکنون در زهک، در خانه یکی از خواهرانش زندگی میکند و دیگر اعضای خانواده هر روز برای مراقبت به او سر میزنند: «در حال حاضر حالش آنقدر بد شده که دلمان نمیآید زیاد اذیتش کنیم. هر روز چند بار بیهوش میشود و تشنج میکند».
یک پیکر خیره به سقف
«بچهها بیپدر شدند، با این تفاوت که پدرشان زندهای روی تخت است». اینها را همسرش از پشت خط تلفن تکرار میکند؛ مهدی علیزاده، کارگر معدن طبس و ساکن خراسان رضوی است که به دلیل انفجار در معدن از کار افتاده، همسرش درباره وضعیت او توضیح میدهد: «الان همسرم کاملا از کار افتاده و وضعیتش خیلی بد است. خودش دیگر توانایی انجام هیچ کاری را ندارد. حتی برای خوردن غذا، باید با قاشق غذا را به دهانش بگذاریم چون توانایی انجام این کار را ندارد. باید مرتب در تخت استراحت کند و تقریبا تمام زمانش را روی تخت و خیره به سقف میگذراند».
به مرور وضعیت مهدی بدتر شده و همسرش میگوید: «قبلا وضعیت همسرم به این شکل نبود. اوایل شرایط بهتری داشت، اما به مرور، وضعیتش بدتر شد. در حال حاضر حتی نیاز به پوشک هم دارد. پوشک خیلی هزینهبر است، هر بسته پوشک حدود ۵۷۰ هزار تومان است و ما چند روز یک بار مجبور به خرید یک بسته میشویم. مثلا روزانه دو بار نیاز داریم تا پوشک را عوض کنیم». این مادر و همسر مهدی از بیتابیهای مکرر او مخصوصا در خواب میگوید که آرامش خانه و فرزندانش را در هم شکسته است: «همسرم شبها تا صبح بهشدت سروصدا میکند و دخترم از شدت سردرد نمیتواند بخوابد. من هم مجبورم شبها به همسرم غذا بدهم تا او آرام شود و بخوابد، ولی باز هم سروصدا ادامه دارد.
همسرم به دلیل کار در معدن دچار مشکلات مغزی شده است. مغزش بهدلیل کمبود اکسیژن از کار افتاده و سلولهای مغزی او آسیب دیدهاند که درمانپذیر هم نیست. حالا دیگر هیچکدام از بچهها نمیتوانند با او ارتباط برقرار کنند و توانایی صحبتکردن هم ندارد. بچهها از روز حادثه طبس پدرشان را از دست دادند».
همسر مهدی بارها برای انتقال همسرش به مرکز نگهداری اقدام کرده، با اینکه هزینه آن را هم خودش باید پرداخت کند ولی تاکنون موفق نشده است: «نگهداری از همسرم کار سختی است، تنهایی خسته شدم و دیگر نمیتوانم، خودم هم بیمار شدم. ما بهدنبال یک مرکز نگهداری برای همسرم بودیم و حتی نامهای از دادگستری گرفتیم که برای بهزیستی بفرستیم، اما هیچ جایی در مشهد یا استانهای دیگر برای پذیرش همسرم وجود نداشت.
حتی در سایر شهرها هم وضعیت به همین صورت است و جای خالی ندارند. تا وقتی همسرم بود خودش سر پا بود و کار میکرد. در حال حاضر، تنها کمک مالی که از سوی معدن طبس دریافت میکنیم، ماهانه ۱۵ میلیون تومان است. این مبلغ برای هزینههای درمانی، پوشک و سایر نیازهای همسرم کافی نیست. البته بیمه هم، حقوقی پرداخت میکند، ولی این مبلغ تنها در حد یک کمک جزئی است، زمانی که همسرم سر کار بود، درآمد ماهانهاش ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان بود، اما حالا هیچ درآمدی نداریم و تنها این ۱۵ میلیون کمک ماهانه از سوی معدن را دریافت میکنیم.
سه فرزند دارم و همگی محصلاند. اوضاع زندگی خیلی سخت است و من تمام کارهای همسرم را انجام میدهم. از وقتی همسرم دچار آسیب شده، مجبورم به تنهایی همه کارها را انجام دهم و واقعا از نظر جسمی خسته شدهام. دست راستم به شدت درد میکند. چند بار به پزشک مراجعه کردهام و از آن زمان باید آمپول تزریق کنم تا درد کاهش یابد.
با این حال هیچکدام از مراکز نگهداری در طبس یا مشهد جا ندارند. از مسئولان خواهش میکنیم که به وضعیت ما رسیدگی کنند و حداقل یک کمک واقعی به خانوادههایی مانند ما داشته باشند». حادثه انفجار معدن طبس نهتنها جان و سلامت کارگران را گرفت، بلکه ساختار زندگی دهها خانواده را نیز از هم پاشید.
روایتهای خانوادههای علیرضا کدهای و مهدی علیزاده تنها دو نمونه از رنج عمیق و بیپایانی است که از ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ تا امروز ادامه دارد؛ رنجی که با تشدید مشکلات جسمی، ناتوانیهای دائمی، فرسایش روحی خانوادهها و بیعملی نهادهای مسئول گره خورده است. درحالیکه این خانوادهها روزی چند بار با درد، تشنج، بیهوشی، درماندگی و بیپناهی عزیزانشان روبهرو میشوند، سکوت و بیتعهدی نهادهای محلی و دولتی همچنان ادامه دارد. حادثه طبس برای بازماندگان، نه یک خاطره تلخ که یک فاجعه روزمره است؛ فاجعهای که هر روز تکرار میشود و هر روز بخشی از زندگی و توان این خانوادهها را میبلعد.