نان برای همه؛ داستان شکلگیری اولین دولت رفاه مدرن | بخش اول
بوریج به مردم گفته بود وقت آن است که ۵ دیو به هلاکت برسند: نیاز، بیماری، جهل، کثیفی و کاهلی
قلمرو رفاه: کتاب «نان برای همه» نوشته کریس رنویک به تاریخ تحولات شکلگیری دولت رفاه و تأمین اجتماعی در بریتانیا در سالهای جنگ جهانی دوم و پس از آن و ایدههای ویلیام بوریج میپردازد. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است و آن چه در ادامه میآید ترجمه مقدمه و فصل اول این کتاب است. مطالعه تحولات ذکر شده و نظراتی که در این زمینه وجود داشته دارای اهمیت نظری برای پژوهشگران و سیاست گذاران حوزه رفاه و سیاستگذاری اجتماعی است.
ترجمه: سحر کريمی | عصر روز سهشنبه، ۱۶ فوریه سال ۱۹۴۳، «ویلیام بوریج»1، اقتصاددان باریکاندام ۶۴ ساله با موهای سفید چشمگیر که فرق آن از سمت چپ باز شده بود، در بالکن تالار کاخ وستمینستر نشسته بود و به سخنان نمایندگان پارلمان گوش میداد که پس از نابودی تالار مجلس عوام توسط بمبهای نیروی هوایی آلمان نزدیک به دو سال قبل از آن، حالا در تالار مجلس اعیان تشکیل جلسه داده بودند. پیشتر، در تابستان سال ۱۹۴۱ بوریج با انتقاد از دولت که سعی داشت در میانه جنگ با آلمان، اوضاع را به سروسامانی برساند، به شهرت رسیده و از دولت خواسته بود تا اجازه دهد نقش بیشتری در کمک به تغییر اوضاع داشته باشد. دولت ائتلافی به رهبری «وینستون چرچیل»، نخستوزیر محافظهکار که از مطالبات بوریج به ستوه آمده بود، در پی راهی بود که او را از ذهن و نظر دور کند. پژوهشی وقتگیر و بهشدت بغرنج درباره طرحهای پیچیده بیمه دولتی بریتانیا که حدود ۱۵ میلیون نفر را در بیکاریهای کوتاهمدت پوشش میداد و ۵ میلیون نفر دیگر را قادر میساخت در زمان بیماری به دکتر مراجعه کنند، راهحلی بهتر از خیلی از راهها به نظر میآمد. حالا نمایندگان در پارلمان گردهم آمده بودند تا در مورد نتایج پژوهش، یعنی گزارشی ۲۹۹ صفحهای به نام «بیمه اجتماعی و خدمات مربوطه2» صحبت کنند. طی زمانی که بوریج گزارشش را گردآوری میکرد، اوضاع تغییر کرده بود. ژنرال مونتگمری پیروزی بزرگی در «العلمین» مصر در نوامبر سال ۱۹۴۲ به دست آورده بود و به نظر میرسید که جنگ به نفع متفقین برگشته است. اما، دولت همچنان میخواست بوریج، همراه با گزارشش از سر راه کنار بروند.
بوریج در گزارش، سیستم تامیناجتماعی پرهزینه و بلندپروازانهای را ترسیم کرده بود که «سیاست ترقی اجتماعی جامعی» ارائه میداد و به مردم میگفت این سیستم هیچ چیزی کمتر از لیاقت آنان در قبال فداکاریهای دوران جنگشان نیست. با توجه به نیممیلیون نسخه از این گزارش که تا زمان مذاکرات مجلس به فروش رفته بود، مردم هم با آن موافق بودند.
مبارزات انتخاباتی بریتانیا
بوریج، حدود ساعت سه که چند ساعتی از آغاز مذاکرات گذشته بود، پارلمان را ترک کرد و دو مایل به سمت شمال رفت، در مسیرش به سمت «منسون هاوس» در محله «مریلبن»، جایی که باید سخنرانیای با نام «جنبههای بهنژادی پول توجیبی کودکان» انجام میداد، از پارک سنتجیمز گذشت و از محله سوهو رد شد. بعدها در قرن بیستم، هر اشارهای به ارتباط با ایدههای «بهسازی نژادی» برای پایان دادن به کار سیاسی کافی بود. در اواسط دهه ۷۰، اصلاحگر حزب محافظهکار، «کیت جوزف»3 که یکی از مربیان مارگارت تاچر بود، کاندیدای رهبری حزب شد. وقتی در یکی از سخنرانیهایش هشدار داد که اگر در مورد مادران نوجوان و سایر گروههایی که او میگفت تهدیدی برای «تبار» بریتانیایی هستند کاری صورت نگیرد، بریتانیا رو به تباهی خواهد رفت، مبارزات انتخاباتیاش بیدرنگ فروپاشید. اما در سال ۱۹۴۳، رویکردها به بهسازی نژادی کاملا متفاوت بود. بوریج که عقایدی کاملا مترقی در مورد جامعه داشت، یکی از پیروان «انجمن بهسازی نژادی4» بود و بعد از جنگ هم به شورای مشورتی آن پیوست. البته او فکر میکرد ایده دولت رفاه که در گزارشش ارائه کرده بود، متضمن معانی بهنژادی است (اگرچه معانی کاملا متفاوتی از آنچه بعدها دغدغه جوزف شد) و باور داشت که هم جامعه و هم دولت باید آنها را جدی بگیرند.
در مورد داشتن نوعی ارتباط با انجمن بهسازی نژادی یا طیف گستردهای از مباحثاتی که در مورد این موضوع شکل میگرفت، بوریج ابدا تنها نبود. در نیمه اول قرن بیستم، بریتانیاییها شیفته مسائل مربوط به باروری و تاثیری که این مسائل بر آینده کشور میگذاشت، بودند. در حالی که مردم مشغول بررسی تحقیقات علمی بودند، به آنها هشدار داده شد که احتمالا (اگرچه با قید تبصرههایی مهم) جمعیت بریتانیا میتواند در طی یک قرن به حدود ۵ میلیون نفر کاهش پیدا کند. محققان اجتماعی در مورد زندگی مردم مطالعه میکردند تا بفهمند چرا به نظر میرسد که آنها بچههای کمتری نسبت به والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایشان میخواهند. مشاهده تودهای5 که «چارلز مج»6 روزنامهنگار و «تام هریسون»7 انسانشناس با کمک فیلمسازی به نام «هامفری جنینگز»8 در سال ۱۹۳۷ ایجاد کردند، میخواست به وسیله مستندنگاری انسانهای معمولی که صدایشان در اغلب روزنامهها و مجلات شنیده نمیشد، به آنچه مج «ناخودآگاه جمعی» مینامید، دست پیدا کند. مشاهده تودهای که در ابتدا کارش را در لندن و بولتون آغاز کرد، بیش از صد داوطلب فعال داشت که در نظرسنجیها شرکت میکردند و خاطرات زندگی روزمرهشان را مینوشتند که سازمان از همینها به عنوان اساس گزارشات و کتابهایش استفاده میکرد. در اوایل دهه ۴۰، رویکردها به امر پدر و مادر بودن و خانواده، موضوعی بود که علاقه مشاهده تودهای را به خود جلب کرد. آنها با بیش از هزار زن و مرد در لندن و گلاوستر9، یعنی کلانشهر بریتانیا و شهری که فکر میکردند زندگی معمول غیر از مدل کلانشهر در آن جریان دارد، مصاحبه کردند. صدها نامه که به کلینیکهای تنظیم خانواده و برنامههای رادیویی فرستاده شده بود را تحلیل کردند و مطالعات مشاهدهمحور در میان خانوارهای معمولی انجام دادند. تمام این کارها را انجام دادند تا بفهمند چرا مردم بریتانیا، خصوصا مردم طبقه متوسط، خانوادههای کوچکتری نسبت به گذشته دارند. بنا بر گزارش مشاهده تودهای به نام «بریتانیا و نرخ تولد آن (۱۹۴۵)10»، این وضعیت نمایانگر مشکلی عمیق، با قدمتی به عمر یک دهه بود که جنگ آن را نمایان ساخته بود:
«{مشکل} ایمان به آینده، نه این اعتقاد که اوضاع سخت خواهد بود و مدت زمان زیادی طول میکشد که وضع درست شود... بلکه، اعتقاد به اینکه هیچکس نمیخواهد تلاش کند تا اوضاع را درست و بهبود بخشد، به اینکه ملت در همین نابهسامانیها در میان آشوبهای دیگری مانند سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۰ تا جنگ جهانی دیگری در سال ۱۹۶۵ پیش خواهد رفت.»
این دغدغهها به نظر میرسید که تاییدی بر نظر بوریج باشند. مردم احتمالا در میانه همین نابسامانیها، با وجود هر اتفاقی، پیش میرفتند. اما زمانی که پای تصمیم بزرگی در میان بود، مثلا اینکه باید بچهدار شد یا نه، رفتارشان معمولا به طور ناخودآگاه تحت تاثیر این بود که آیا کورسوی امیدی در انتهای مسیر میبینند؟ برنامهای که بوریج در اواخر سال ۱۹۴۲ به دولت ارائه کرد، یعنی بیش از ۲ ماه قبل از اینکه پارلمان بالاخره اجازه یافت آن را به بحث بگذارد، بلندپروازانه بود. او وعده داد که برنامهاش به فقر پایان میدهد و مردم را قادر میسازد به لطف سیستمی که چنانچه چرچیل میگفت «از گهواره تا گور» از آنها مراقبت میکند، با کرامت زندگی کنند و همه اینها با پرداخت نرخی ثابت به طور هفتگی از سوی تمامی کسانی که شغلی داشتند، به دست میآمد. در مورد پیشنهاد او همه گونه سوالی وجود داشت. آیا به اندازه کافی شغل برای همه وجود خواهد داشت تا بتوانند مالیاتی که برای اجرای برنامه نیاز است را بپردازند؟ آیا مزایایی که سیستم بوریج ارائه میدهد، عدهای را تنبل و کاهل نخواهد کرد؟ آیا (چنانکه اعضای مرتجعتر انجمن بهسازی نژادی میگفتند) خانوادههایی خواهند بود که توقع داشته باشند، بقیه مخارج بزرگ کردن بچه آنها را بدهند؟ اما، وقتی صدها هزار نسخه از «بیمه اجتماعی و خدمات مربوطه» از انتشارات «دفتر نشر اعلیحضرت11» برده شد تا بعدها در دست مردم در کافهها و کتابخانهها، در قطارها و اتوبوسها دیده شود، این تفکر را شکل داد که بوریج راه درازی پیموده تا به سیاستمداران نشان دهد که کشور چه میخواهد.
اگر از ناخوشنودی دولت در حال جنگ، از اینکه مجبور به بحث درباره چنین برنامه اصلاح و بازسازی مهمی بشود، بگذریم، باز هم با وجود تمام این علاقهای که به گزارش بوریج نشان داده شد، بیشتر چیزی که او به خوانندگانش ارائه کرد، اصلا جدید نبود. او تکنوکراتی بود که وقتی پای جزییات و عملگرایی به میان آمد، سرآمد بود و به ایدههایی به ارزش یک قرن که سیاستمداران، عالمان اجتماعی، اصلاحگران اجتماعی، مبارزان و تجار از طیفهای گوناگون سیاسی به آنها پرداخته بودند، نظر افکنده بود و البته او مفصلا از اصولی که شالوده قوانین بیمه اجتماعی مصوب دولتهای محافظهکار و لیبرال در طول چهار دهه گذشته بود نیز بهره برده بود. بوریج فکر میکرد که کاربرد طرحهای او به معنای بهبود سریع و چشمگیر زندگی مردم است. او همچنین این طرحها را نقطه اوج «انقلابی بریتانیایی» توصیف میکرد؛ روندی که در طور ۱۵۰ سال پیش از آن تطور یافته و او کسی بود که کمک میکرد رشتههای این کلاف به هم بافته شود.
تعداد کمی از نمایندگان پارلمان که در سال ۱۹۴۳ گزارش بوریج را به بحث گذاشتند، علاقه داشتند در مورد وعده چشمگیر پایان فقر بحث کنند و عدهای که به ارتش پیوسته بودند و کشور را در طول دوران بمباران هوایی، تخلیه شهر و قحطی همه چیز، از غذا گرفته تا سوخت، حفظ کرده بودند. اگرچه بسیاری از این نمایندگان با گستره و عمق دید او که متضمن تغییراتی حتی بزرگتر بود، راحت نبودند.
اصلاحاتی به سیستم مالیات و مزایا
بوریج به مردم گفته بود وقت آن است که ۵ دیو به هلاکت برسند: نیاز، بیماری، جهل، کثیفی و کاهلی. او میگفت برای دستیابی به این امر، بریتانیا به چیزی بیش از افزودن اصلاحاتی به سیستم فعلی مالیات و مزایا نیاز دارد، یعنی همان چیزی که وقتی دولت در ژوئن سال ۱۹۴۱ بوریج را پیرامونش فرستاد، خیال میکرد که او این موضوع را پیشنهاد خواهد داد. او به پارلمان و مردم گفت که با وصله پینه کردن راه به جایی نمیبرند. از سیاستهای آشکار و متفاوت اقتصادی نسبت به آنچه قبل جنگ وجود داشت که بگذریم، کشور باید نهادهایی گرانقیمت و جدید، از جمله «خدمات ملی سلامت12» ایجاد کند. بوریج چیزی را گفته بود که فکر میکرد مردم بریتانیا نهفقط آرزومندند، بلکه واقعا لیاقتاش را نیز دارند، یعنی جامعهای که در آن مزایای نقدی برای همه کسانی که به آن نیاز دارند، وجود خواهد داشت، اما تعداد کمی خواهند بود که در وهله نخست واقعا متقاضی آن باشند. همه آنچه مورد نیاز بود، ارادهای سیاسی بود تا این جامعه را محقق کند.
وقتی صحبت از تاریخ دولت رفاه در بریتانیا در میان است، دلایل خوب و آشکاری وجود دارد که بحث را با ویلیام بوریج و از اوایل سال ۱۹۴۳ آغاز کنیم. «بیمه اجتماعی و خدمات مربوطه» را معمولا به عنوان گزارش بوریج میشناسند که نام او را در فرهنگ عمومی و سیاسی، معادل دولت رفاه ساخت و او را تبدیل به چهرهای اصلی در انتخابات عمومی سال ۱۹۴۵ کرد. زمانی که مردم بریتانیا به وینستون چرچیل گفتند که از او متشکرند، ولی دیگر زمان خداحافظی است، با اختلاف زیاد «کلمنت اتلی13» حزب کارگر را به قدرت رساندند. به برکت همین انتقال قدرت است که معمولا در فرهنگ عمومی، دولت رفاه دستاورد حزب کارگر تلقی میشود؛ فتحی سوسیالیستی که از ویرانههای جنگ جهانی دوم سربرآورد. حزب کارگر قطعا بازیگری کلیدی در آن زمان بود، آنها چیزی آفریدند که بعید بود محافظهکاران، اگر در دولت بودند، به همین شکل یا با استفاده از همین اجزا سرهم کنند. اما نهادهایی به عظمت دولت رفاه معمولا در یک لحظه یا توسط یک نفر ساخته نمیشوند. البته، زمانی که نام بوریج در بیش از 40 سال قبل در سیاست وارد شد، او هم سوسیالیست نبود، یعنی زمانی که چرچیل که آن زمان یکی از اعضای کابینه دولت لیبرال بود، از او دعوت کرد تا کمک کند بیمه بیکاری با حمایت دولتی برای گروههایی خاص از کارگران برقرار شود. اگرچه در بیشتر دوران کاریاش، بوریج از اعلام تمایلات سیاسیاش سر باز زد، در مراحل پایانی جنگ، نمایندهای لیبرال در پارلمان بود، بهرغم اینکه او با آراء نابخشودنی رایدهندگان در ژوییه سال ۱۹۴۵، کرسیاش را به نفع محافظهکاران از دست داد.
داستان خاستگاه دولت رفاه بریتانیا
بدیهی است که داستان خاستگاه دولت رفاه بریتانیا، طولانیتر و پیچیدهتر از آن است که تمرکز بر دهه ۴۰ و جنگ جهانی دوم به ما نشان میدهد. ترسیم این تاریخ و طی این روند و باز کردن رشتههای کلافی که بوریج کمک به در هم بافته شدنشان کرد، اهداف اصلی این کتاب هستند. با انجام این کار، ما با برخی از شهیرترین نامها در تاریخ سیاسی معاصر بریتانیا مواجه میشویم، از محافظهکارانی چون «نویل چمبرلین»14 گرفته تا لیبرالهایی چون «دیوید لوید جورج»15 و سوسیالیستهایی همچون «سیدنی» و «بئاتریس وب»16، اعضای انجمن «فابیان»17 که کمک کردند حزب کارگر نوین شکل گیرد. این کتاب، همچنین عالمان اجتماعی و محققان را به ما نشان میدهد، از نظریهپردازان قرن ۱۹ مانند «جرمی بنتام»18، بنیانگذار فایدهگرایی و «جان استوارت میل»19، سرشناسترین جانشین فکری او گرفته تا وارثان قرن بیستمی آنان مانند «سیبوم راونتری»20، تولیدکننده شیرینی ساکن یورک و پیمایشگری که ایده «چرخه فقر» را به شهرت رساند و «جان مینارد کینز»21، استاد دانشگاه کمبریج و روشنفکر عرصه عمومی و پیشگام در رشته اقتصاد کلان که در آن زمان در دهه۲۰ و ۳۰، رشتهای جدید محسوب میشد. این کتاب، همچنین به سیاستمداران، مفسران و مبارزانی میپردازد که به مجموعهای گوناگون از مشکلات نظر داشتند، از سلامت عمومی گرفته تا حقوق زنان و تا فقر کودکان و البته به ساختارهای گوناگون و دائما در حال تغییر دولت میپردازد، از مذاکرات سیاسی سطح بالا در مجالس پارلمان گرفته تا دنیای معمولا پیشپا افتادهتر (و نه کماهمیتتر) دولتهای محلی.
مرکز ثقل این کتاب، ایدههای مربوط به رفاه مردم بریتانیا است و متفکران، سیاستمداران، مبارزان و محققان اجتماعی که طی یک قرنونیم منتهی به سال ۱۹۴۵، این ایدهها را به وجود آوردند، دربارهشان استدلال کردند و برای آنها قانونگذاری کردند. چنانکه خواهیم دید، این ایدهها دائما در حال تغییر و محصولات زمان و مکان خاص خودشان بودند و باعث شدند مردم به شیوههای گوناگونی برخورد کنند و بعضا زمانی که به مرحله اجرا گذاشته شدند، عمیقا تغییر کردند. جنبشهای مردمی (همان حرکت از پایین که برخی مفسران آن را کلید تغییر اجتماعی و سیاسی میدانند) نیز نقش خود را ایفا کردند که کمترین آن اعمال فشار به گروهها و افراد مورد بحث برای اجرایی کردن ایدههایشان در برهههایی خطیر بود. اما، محتوا و چارچوب فکری این ایدهها درباره رفاه مردم بریتانیا، غالبا از سوی افراد دارای قدرت یا چنانکه میگویند، نخبگان داده میشد، حالا چه آنها در احزاب سیاسی بودند، چه در دانشگاه، تجارت یا هر نهاد دیگری که جامعه را شکل میدهد. برخی از اوقات این اصلاحگران با مقاومت روبهرو میشدند و در برخی دیگر از اوقات فضای کلی فکری و سیاسی بیشتر پذیرای آنها بود. با این حال، در هر مرحله، ایدههای ژرف درباره مفاهیمی چون طبیعت انسانی، در گفتمان سیاسی و ساختارهای اداری به ظاهر کماهمیتتر که در زندگی روزمره با آنها مواجه میشویم، جای گرفته بودند.
چنانچه خواهیم دید، دولت رفاه پروژهای میاننسلی بود که طیفی گوناگون و بعضا متعارض از افراد و گروهها آن را ساختند و نمیتوان تمامی آنها را به طور شسته رفته در سنت «رادیکال» یا «مترقی» جای داد یا گفت که آگاهانه در روندی مشارکت میکنند که به آنچه پس از جنگ جهانی دوم ختم شد، منتهی میشود. این افراد در زمانهای متفاوتی میزیستند، در جایگاههای متفاتی از طیف سیاسی قرار داشتند و اهداف و منافع متفاوتی را دنبال و نقشهای گوناگونی نیز ایفا کردند، از بیان مساله گرفته تا مسبب مساله بودن که باعث میشد دیگران با آنها سروکله بزنند و امکانات و ایدههایی برای پاسخ به آنها تهیه کنند. دولت رفاهی که از این روند شکل گرفت و از تلاشهای جامعه ویکتوریایی برای تنظیم جامعه و باور جدیدشان به ترقی، تلاش برای تطبیق ایدههای قدیمی سیاسی با واقعیات اقتصادی جدید در اوایل قرن بیستم و دوران بازسازی پس از جنگ را در برمیگرفت، صرفا اقدامی اخلاقی برای حمایت از ضعیفترین اعضای جامعه یا اعطای پاداش به مردمی که از همه چیزشان در طول نه یک جنگ، بلکه دو جنگ جهانی گذشتند، نبود. دولت رفاه قطعا همه اینها بود، ولی غیر از این، پروژهای بود که جنبههای گوناگون زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را با هدف آماده کردن بریتانیا برای چالشهای جهان مدرن با هم همساز میکرد. احساسات در این میانه نقش داشتند، ولی تفکر واقعگرایانه درباره چیزهایی مانند بهرهوری اقتصادی نیز نقش داشت. به قول بوریج که مدت کوتاهی پس از انتشار «بیمه اجتماعی و خدمات مربوطه» گفت: « باید نان برای همه باشد، پیش از آنکه کیک به کسی برسد.»
در دهههایی که از پی ایجاد دولت رفاه آمد، کیفیت مدرنکننده دولت رفاه غالبا از نظر پنهان شد، چون سیاستمداران و مفسران، انتقادات و شکایاتشان را همچون اسلافشان بر جنبههای کاملا محدود عملکرد کلی آن متمرکز کردند. حقوق بیکاری هدف مورد پسندی بود که منتقدان از جمله، «کیت جوزف» ادعا میکردند، تاثیری منفی بر رشد اقتصادی و شخصیت اخلاقی دارد. با این وجود، چنانکه خواهیم دید، دولت رفاه صرفا مزایای نقدی در آن مطرح نبود، بلکه همانطور که بوریج و معاصرانش آن را میفهمیدند، رویکردی کلی برای شکل دادن به محیط اجتماعی مردم بود و هدفش این بود که ابزاری برای ترقی اقتصادی و اجتماعی باشد. دولت رفاه به جای نفی سرمایهداری و صنعتی شدن، میخواست که اینها عملکرد بهتری داشته باشند. در طول قرن نوزدهم، بریتانیا مانند هر کشور دیگری که پای آزادسازی نیروهای اقتصادی در آن باز شده بود، در این مسیر افسارگسیخته پیش رفته بود. هرچند که در این روند مردم به این نتیجه رسیده بودند که بازارها همواره خودشان را اصلاح نمیکنند یا آن نوع ثمرات اجتماعی که مدنظر آنهاست را به دست نمیدهند. مشکلاتی مانند بیکاری طولانیمدت و مشکلات مزمن سلامت عموما مسائلی فردی تلقی میشدند، اما چنانچه مشاهدهگرانی از طیفهای گوناگون سیاسی اذعان کردند، قابلیت این را داشتند به نحوی از انحاء با هم ترکیب شوند که ثبات سیستم به عنوان یک کلیت را به خطر بیندازند، همانطور که هر کسی که در دوران رکود بزرگ در دهه سال ۱۹۳۰ زیسته باشد، میتواند بر این امر شهادت دهد.
شالوده تمامی این پیشرفتها، ایدهای ساده بود، اینکه جامعه میتواند بر اساس اراده مسئولان شکل گیرد و کنترل شود. سیاستمداران، بوروکراتها و روشنفکران در میانه قرن بیستم باور داشتند که بریتانیا میتواند اقتصاد را به نحوی اداره کند که تعداد افراد بیکار همواره پایینتر از میزان خاصی از نیروی کار موجود باشد. آنان فکر میکردند که میتوانند با پول خرج کردن در چیزهایی مانند خدمات سلامت، از جمله زیربنای سلامت عمومی و مدارس، هزینههای کلی رفاه را پایین و بهرهوری اقتصادی را بالا نگه دارند. نتایج این طرز تفکر معمولا بارز بود: نسخهای مجانی که درمان دردی بود که فرد سالها به آن مبتلا بود، پایانی برای حسابوکتاب کردن والدین که ببینند کدام یک از فرزندانشان شانس رفتن به دکتر را پیدا خواهد کرد و درآمدی برای بازنشستگی. اما قوانین، مقررات و نهادهایی هم در کار بودند و همینها اهداف سیاست رفاه را شفاف کرد (ولو گاهی از طریق زبان رسمی مدیران) و اعتبارات و دستاوردهای عملی را تضمین کردند. برخلاف طبیعت به ظاهر پیشپاافتادهشان، این قوانین و مقررات هم بیانی چشمگیر از جامعهای بودند که مردم میخواستند در آن زندگی کنند که قابل توجهترین آنها در بحث اینکه چه کسی شامل یا خارج از شمول مزایا و خدمات ارائه شده، نمایان میشود. از این جهات، باید به یاد داشت که دولت رفاه بریتانیا، برخلاف آنچه منتقدان غالبا ادعا میکنند به عنوان سیستم اعانه بنا نشد، بلکه مشارکتی بود از جانب دولت، افراد و کسبوکارهای خصوصی که هر یک در این پروژه که همه از آن نفعی میبردند، سهمی ادا کردند. هیچ کدام از اینها ناگزیر نبود و چنانچه تجارب سایر کشورها نشان میدهد، میتوانست به شیوهای کاملا متفاوت سازماندهی شود. البته، بذر راههای جایگزین تنظیم روابط مردم، دولت و سرمایهداری، همچون ایده «دموکراسی مالکان اموال» در میانه این پیشرفتها کاشته شد.
یکی از مهمترین مباحثی که ارائه خواهم کرد این است که در حالی دولت رفاه بریتانیا ریشه در مواضع سیاسی گوناگونی داشت، بیش از همه مدیون لیبرالیسم است. این دین، با تمایل به یکی دانستن لیبرالیسم با حزب لیبرال که بعد از دهه ۲۰ در سقوطی مرگبار افتاد و همچنین، این واقعیت که حزب کارگر مجری ایجاد نهادهایی همچون «خدمات سلامت ملی» پس از سال ۱۹۴۵ شد، به سادگی در محاق ماند. فلسفههای سیاسی موجودیتی ایستا ندارند، بلکه در طول زمان تغییر میکنند و دائما احیا میشوند و گاهی در زمینهای دیگر، زندگی جدیدی مییابند. لیبرالیسم قرن نوزدهمی، نقشی عمده، هم در ایجاد و هم در تعریف مشکلاتی داشت که در بحثها در مورد رفاه و سیاست اجتماعی در 200 سال گذشته خطیر جلوه کردهاند. بالعکس، تلاشهای متفکران لیبرال برای اصلاح ایدههایشان در واکنش به شکستهای آشکارشان، در پیشرفت تامین رفاه در اوایل قرن بیستم حیاتی است. این نکته نهفقط از نظر قانونگذاری، بلکه از نظر فکری نیز با وجود متفکرانی چون جان مینارد کینز، حامی حزب لیبرال که بر روی راههایی کار میکرد که از طریق آنها واقعیات جدید اقتصادی را با ایدهآلهای قدیمی وفق دهد، مصداق دارد. در این مسیر، راهحلهایی مانند آنچه کینز ارائه میداد میتوانست منطقا یکی از دلایل اصلی سقوط حزب لیبرال به عنوان نیرویی در انتخابات، تلقی شود، بیشتر به این دلیل که ابزارهایی تهیه میکردند که سایر احزاب با استفاده از آنها میتوانستند به اهدافی برسند که نهفقط طرفداران سنتی لیبرالها، بلکه طرفداران خودشان را هم راضی میکرد. لیبرالیسمی که در هویت دولت رفاه تنیده شده، چیزی است که باید بشناسیم، اگر میخواهیم کاملا درک کنیم که بنیانگذاران آن امیدوار بودند به کجا برسند.
پدر دولت رفاه مدرن
ویلیام هنری بووریج، بارون اول بورویج (۱۸۷۹-۱۹۶۳) اقتصاددان و اصلاحگر اجتماعی بریتانیایی. او را به خاطر انتشار گزارش «بیمه اجتماعی و خدمات همراه آن» میشناسند. این گزارش هم به «گزارش بووریج» معروف و پایه دولت رفاه در بریتانیایی بعد از جنگ جهانی شد که توسط دولت کارگری که در سال ۱۹۴۵ رای آورد به اجرا گذاشته شد. او به یک معنا، پدر دولت رفاه اروپایی است.