مسیر هولناک نئولیبرالیسم به فاشیسم
نئولیبرالیسم آزادی عدهی زیاد از مردم را به آزادی عدهی اندکی فرو میکاهد و نتیجه منطقی چنین رویکردی، نئوفاشیسم است
ترجمه: آزاده شعبانی | نئولیبرالیسم به عنوان یک نظریه اقتصادی، بسیار پوچ و فاقد معنا است، اما همچون ایدئولوژیهای غالب پیشین مثل خرافه حق خدادادی پادشاهان و باورهای فاشیستی ابرانسان، اعتبار زیادی دارد. هیچیک از وعدههای گزاف نئولیبرالیسم، امکان تحقق ندارند. تمرکز ثروت در دستان یک الیت الیگارشی جهانی (در حال حاضر هشت خانواده، ثروتی برابر با نیمی از مردم جهان دارند) علاوه بر اینکه قدرت کنترل و تنظیمگری دولت را نابود میکند موجب ایجاد نابرابریهای درآمدی عظیم و نیز پدید آمدن یک قدرت انحصاری میشود که افراطیگریهای سیاسی را برمیانگیزد و دموکراسی را مورد تهدید قرار میدهد.
برای ترسیم وضعیتی که نئولیبرالیسم پیش روی جهان قرار داده نیاز نیست کتاب ۵۷۷ صفحهای «توماس پیکتی» تحت عنوان «سرمایه در قرن بیستویکم» را مطالعه کنید. کاملا واضح است که عقلانیت اقتصادی، مرکز ثقل مباحث مربوط به نئولیبرالیسم نیست بلکه موضوع اصلی، بازسازی قدرت طبقاتی است.
نئولیبرالیسم به مثابه ایدئولوژی غالب، یک موفقیت درخشان بوده است. با شروع دهه ۱۹۷۰، منتقدان جریان اصلی کینزی، دانشگاهها، نهادهای دولتی، سازمانهای مالی همچون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و نیز رسانهها را در راستای ترویج ایدئولوژی خود، تحت فشار قرار دادند. کشورهای همسو با چنین نظریاتی و نیز متفکران مرتبط با آن، همچون «میلتون فریدمن» در مکانهایی همچون دانشگاه شیکاگو و با بودجه شرکتهای بزرگ رشد و نمو پیدا کردند. آنها صورتبندی رسمی این نوع نگاه اقتصادی را انتشار دادند و توسط امثال «هایک» و «آین رند» باعث کاهش اعتبار نظریههای اقتصادی کینزی شدند.
یکبار دیگر در چنین شرایطی، ما در مقابل قواعد بازار زانو زده تسلیم شدیم و مقررات دولتی را لغو کردیم و در ادامه مالیات ثروتمندان را کاهش دادیم، مجوز جریان پول در سراسر مرزهای کشور را صادر کردیم، ائتلافها و معاملههای تجاری منعقد شده که مبتنی بر ایجاد شغل در کارخانههای پوشاک در چین بود، لغو شد و با چنین راهکارهایی گمان شد که جهان جای آزادتر، شادتر و مرفهتری خواهد شد. این یک فریبکاری بزرگ بود ولی توانست عملیاتی شود.
«دیوید هاروی»، نویسنده کتاب «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم» هنگامی که در نیویورک با او به گفتوگو نشسته بودیم، چنین اظهار کرد: «این مساله بسیار حائز اهمیت است که ریشههای طبقاتی این پروژه که در دهه ۱۹۷۰ رخ داد مورد شناسایی قرار گیرد، هنگامی که طبقه سرمایهدار در یک وضعیت بغرنج و دشوار قرار گرفت و کارگران سازمان یافته شاهد یک عقبنشینی بودند.» همچون هر طبقه حاکمهای، آنها نیز به ایدههای غالب نیاز داشتند و ایدههای غالب عبارت بود از آزادی بازار، خصوصیسازی، خودکارآفرینی، آزادی فردی و تمام آنچه لازمه ایجاد یک نظم اجتماعی نوین است و این ساختار و نظمی بود که در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی اجرا شد.
هاروی گفت «این به مثابه یک پروژه سیاسی بسیار هوشمندانه بود.» این پروژه مورد اجماع عمومی قرار گرفت؛ چراکه از آزادیهای فردی و آزادی بیان و انتخاب، سخن میگفت. اما وقتی که آنها از آزادی صحبت میکردند، مقصودشان آزادی بازار بود. پروژه نئولیبرالیسم به نسل جنبش می ۱۹۶۸ میگفت «بسیار خب! شما آزادی و اختیار میخواهید؟ این تمام سوال محوریای بود که جنبش دانشجویی درباره آن میاندیشید. ما قصد داریم به شما آزادی اعطا کنیم، اما این به معنای آزادی بازار است. چیز دیگری که شما باید آن را فراموش کنید، عدالت اجتماعی است. ما به شما آزادی فردی اعطا میکنیم، اما شما نیز عدالت اجتماعی را فراموش کرده و تشکل و سازماندهی را رها کنید. اینها تلاشی بود برای از بین بردن آن دسته از نهادها و احزاب مرتبط با طبقه کارگر که در پی دستیابی به رفاه و نیکبختی تودهها بودند.»
هاروی میگوید «نکته مهمی که در رابطه با آزادی بازار وجود دارد این است که ساختار آن تساویگرایانه است، اما هیچ چیزی نابرابرانهتر از یک توافق برابر در باب نابرابری نیست. آنها وعده برابری در قراردادها و تعهدات را میدادند، اما این بدین معناست که اگر شما ثروتمند هستید، روزبهروز ثروتمندتر و اگر خیلی فقیر هستید، فقیرتر خواهید شد. آنچه مارکس به شکل برجستهای در جلد یک کتاب سرمایه نشان داد این بود که آزادی بازار سطوح بسیار عظیمی از نابرابری اجتماعی را ایجاد میکند».
بسط و ترویج ایدئولوژی نئولیبرالیسم به شکل برجستهای بهوسیله طبقه متشکل سرمایهدار، سازمان یافت. الیتهای سرمایهدار بر روی سازمانهایی همچون میزگرد تجاری (Business Roundtable)، اتاق بازرگانی (Chamber of Commerce) و اندیشکده بنیاد هریتج (Heritage Foundation) برای فروش ایدئولوژی خود در عرصه عمومی سرمایهگذاری کردند. از دانشگاهها تا زمانی که ایدئولوژی حاکم را ارج مینهادند، حمایتهای مالی زیادی صورت میگرفت. آنها از نفود و ثروت خود مدد میگرفتند تا اصحاب رسانه را به بلندگوهای تبلیغاتی خود تبدیل کنند. آنها هرگونه صدای بدعتگذاری را خاموش و امکان اشتغال را برایشان دشوار کردند. معیار جدید اقتصاد، افزایش ارزش سهام به جای تولید کالا بود و هر چیز و هر کسی به مثابه کالا مورد معامله و سرمایهگذاری قرار گرفت.
هاروی میگفت «ارزش هر چیزی به واسطه قیمتی که در بازار دارد سنجیده میشود.» بر اساس این منطق، هیلاری کلینتون، ارزش والایی دارد؛ چراکه شرکت گلدمن ساکس
(Goldman Sachs) معادل ۲۵۰ هزار دلار بابت یک سخنرانی به او پرداخت کرد. اگر من برای یک گروه اندکی از مردم در مرکز شهر سخنرانی و بابت آن ۵۰ دلار دریافت کنم، بدیهی است که ارزش من در قیاس با کلینتون بسیار پایینتر است. در نتیجه ارزش هر شخص بدین صورت سنجیده میشود که چه بهایی برای او در بازار پرداخت میشود.
وی افزود «این همان فلسفهای است که پس پشت نئولیبرالیسم قرار دارد.» ما باید بر روی هر چیزی قیمت بگذاریم حتی اگر واقعا چیزهایی نباشند که بتوان به عنوان کالا در نظرشان گرفت. به عنوان مثال، مراقبتهای درمانی و بهداشتی به عنوان یک کالا در نظر گرفته میشود. مسکن برای همگان تبدیل به یک کالا میشود. آموزش و پرورش تبدیل به کالا میشود. دانشجویان باید وام بگیرند تا بتوانند هزینههای آموزشی خود را تامین کنند و در آینده شغل مناسبی به دست بیاورند. این رویه در واقع مصداق فریبکاری است که میگوید اگر شما یک کارآفرین هستید باید بیرون بروید و خودتان کار خودتان را راه بیندازید و غیره. در این صورت است که شما میتوانید مزد و اجرت دریافت کنید. اگر شما دستمزدی دریافت نمیکنید به این دلیل است که به درستی آموزش نیافتهاید. شما دورههای آموزشی اشتباهی را انتخاب کردهاید. شما باید به جای فلسفه و اندیشههای کلاسیک، مهارتهای مدیریتی بیاموزید تا دریابید چگونه از کار کردن، بهره مالی به دست آورید.
در حال حاضر، فریبکاری نئولیبرالیسم در تمامی طیفهای سیاسی درک شده است و روزبهروز دشوارتر میشود تا نئولیبرالیسم بتواند ماهیت غارتگرانه خود را پنهان کند. از جمله تقاضاهای این سیستم، اعطای یارانههای عظیم دولتی است (به عنوان مثال، آمازون، اخیرا اخطارهای مالیاتی چند میلیارد دلاری از سوی ایالتهای نیویورک و ویرجینیا به خاطر راهاندازی مراکز توزیعی در این ایالتها دریافت کرده است). این مساله موجب شده نخبگان حاکم با عوامفریبان دست راستی متحد شوند و از تاکتیکهای نژادپرستی، اسلامهراسی، تعصب و زنستیزی استفاده کنند تا خشم و ناامیدی گسترده عموم مردم را از نخبگان به گروههای آسیبپذیر هدایت کنند. این عوامفریبیها رویه غارتگری توسط نخبگان جهانی را تسریع میکند، در حالیکه به طور همزمان وعده حمایت و حفاظت از زنان و مردان کارگر را میدهد.
به عنوان مثال، دولت دونالد ترامپ، مقررات متعددی از جمله جلوگیری از انتشار گازهای گلخانهای را منسوخ کرد و میزان مالیات افراد ثروتمند و نیز شرکتهای پردرآمد را کاهش داد. برآورد شده که بدین ترتیب حدود ۱.۵ تریلیون دلار از درآمد دولت آمریکا برای یک دهه پیش رو، کاسته و به طور همزمان زبان اقتدارگرایی و اشکال گوناگون کنترل را در پیش گرفته است. نئولیبرالیسم ثروت کمتری را تولید میکند و همان را هم به دست نخبگان حاکم بازمیگرداند. هاروی این رویه را «انباشت از طریق سلب مالکیت» مینامد.
هاروی گفت «استدلال اصلی انباشت از طریق سلب مالکیت بر این ایده مبتنی است که هنگامی که مردم یکسری ظرفیتها یا خدمات را مورداستفاده قرار میدهند، در واقع سیستمی را ایجاد میکنند که به صورت اتوماتیک ثروت را از دست افراد دیگر خارج میکند.» غصب ثروت دیگر مردم، به محور فعالیتهای آنان تبدیل میشود. یکی از راههایی که در آن غصب ثروت مردم صورت میگیرد، ایجاد بازارهای جدید کالایی است که پیش از این وجود نداشته است.
به عنوان مثال، زمانی که من جوان بودم، آموزش عالی در اروپا یکی از خدمات عمومی محسوب میشد، اما این خدمات و نیز خدمات دیگر امروزه به بخش خصوصی واگذار شدهاند. خدمات آموزشی و خدمات درمانی که در نظر اول به هیچوجه کالا محسوب نمیشوند، امروزه به کالا تبدیل شدهاند. تهیه مسکن برای افراد کمدرآمد پیش از این یک تعهد اجتماعی در نظر گرفته میشد، اما امروزه همه این امور از طریق منطق بازار تداوم مییابند.
هاروی میگوید «زمانی که من کودک بودم، آب در بریتانیا به عنوان یک موهبت عمومی تامین میشد، اما این موهبت خصوصی شده و شما باید بابت مصرف آن پول پرداخت کنید.» آنها سیستم حملونقل را در بریتانیا خصوصی کردهاند و سیستم اتوبوسرانی هم بسیار مغشوش است. اینگونه شرکتهای خصوصی همهجا وجود دارند. هیچ سیستمی که شما واقعا به آن نیاز داشته باشید، وجود ندارد. همه چیز بر روی یک ریل واحد اتفاق میافتد. یکی از موارد جالب توجه حال حاضر در بریتانیا این است که حزب کارگر میگوید «ما قصد داریم همه اینها را به مالکیت عمومی برسانیم؛ چراکه خصوصیسازی بسیار بیعنان است و عواقب ویرانگری نیز به همراه دارد و اصلا خوب عمل نمیکند و اکثریت مردم در حال حاضر با این نظر موافق هستند.»
در نئولیبرالیسم، فرایند «انباشت از طریق سلب مالکیت»، با افزایش حجم و تاثیرگذاری نهادهای مالی همراه است. هاروی در کتاب خود مینویسد، مقرراتزدایی به سیستم مالی اجازه میدهد به یکی از مراکز اصلی فعالیتهای بازتوزیعی از طریق احتکار، کلاهبرداری، فریبکاری و دزدی تبدیل شود. این کتاب شاید یکی از بهترین و موجزترین شرحهای تاریخ نئولیبرالیسم است. تبلیغات سهام، ترفند یا طرح پونزی (ponzi schemes)، از بین بردن داراییهای ساختاری از طریق تورم، استراتژی تصاحب و ادغام شرکتها و افزایش میزان بدهیها، موجب کاهش میزان جمعیت حتی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری میشود.
سکوت دولت در مقابل کلاهبرداری شرکتها، از بین بردن داراییها، سوءاستفاده از صندوقهای بازنشستگی، نابود کردن آنها به وسیله سهام و فروپاشی شرکتها به وسیله دستکاری سهام و اعتبارات، تمام این موارد ویژگیهای بنیادین نظامهای سرمایهداری مالی هستند. نئولیبرالیسم با داشتن قدرت مالی عظیم، قادر به تولید بحران اقتصادی برای کاهش ارزش داراییها است و سپس آنها را مجددا تصاحب میکند.
به باور هاروی، یکی از راههایی که از طریق آن میتوانید بحرانها را مدیریت کنید، قطع جریان اعتبارات است. این رویه در شرق و جنوب شرقی آسیا در سالهای ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ انجام گرفت و به طور ناگهانی میزان نقدینگی بهشدت کاهش یافت. موسسات بزرگ مالی، هیچ پولی به صورت وام اعطا نمیکردند. میزان زیادی سرمایه خارجی به اندونزی وارد شده بود که طی این بحرانها از کشور خارج شد و شرکتها همگی ورشکسته شدند. این همان چیزی بود که ما در بحران مسکن در ایالات متحده آمریکا دیدیم. سلب حق اقامه دعوی در مورد منازل مسکونی، باعث شد بسیاری از مردم خانههایشان را ترک کنند که میتوانست باعث ارزانی آن شود. در چنین شرایطی کمپانی بلک استون (Blackstone) وارد میدان میشود و تمام خانهها را خریداری میکند و در حال حاضر بزرگترین مالک در سراسر ایالات متحده امریکا است که صاحب حدود ۲۰۰ هزار ملک در آمریکا است. بلک استون، بحران سلب حق اقامه دعوی را از بین میبرد و در نتیجه یک انتقال عظیم ثروت صورت میگیرد.
هاروی هشدار میدهد آزادی فردی و عدالت اجتماعی، لزوما با یکدیگر سازگار نیست. او مینویسد «عدالت اجتماعی مستلزم همبستگی اجتماعی است و تمایل به کنار نهادن خواستهها، امیال و نیازهای فردی به خاطر دستیابی به برابری اجتماعی و عدالت زیستمحیطی است.» اندیشههای نئولیبرال با تاکید بر آزادیهای فردی، میتواند به شکل موثری لیبرتاریانیسم، سیاستهای هویتی، چند فرهنگگرایی و نهایتا مصرفگرایی را از نیروهای اجتماعی جدا کند که در پی تحقق عدالت اجتماعی از طریق تسخیر قدرت حکومتی است.
«کارل پولانی» (اقتصاددان) بر وجود دو نوع آزادی تاکید میکند. نوع اول آزادیهای بد است که از آن برای استثمار کسانی که اطراف ما هستند استفاده میشود و سود زیادی را بدون توجه به منافع عمومی به دست میآورند، همانند آنچه در رابطه با اکوسیستم و نهادهای دموکراتیک صورت میگیرد. در این آزادیهای بد، شرکتها، تکنولوژیها و پیشرفتهای علمی را به انحصار خود درمیآورند تا بتوانند سودهای کلانی به دست بیاورند، حتی در مواردی همچون صنعت داروسازی یک وضعیت انحصاری صورت گرفته که سبب شده جان افرادی که نمیتوانند قیمتهای گزافی بپردازند را به خطر بیندازند. آزادیهای خوب شامل آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی اجتماعات و آزادی انتخاب شغل است که این آزادیها ممکن است توسط آزادیهای بد سرکوب شوند.
کارل پولانی نوشت «برنامهریزی و کنترل تحت عنوان نفی آزادی، مورد هجمه قرار میگیرد و سرمایهگذاری آزاد و مالکیت خصوصی جزو ضرورتهای آزادی در نظر گرفته میشود.» هیچ جامعهای که بر بنیانهای دیگری استوار شده باشد را نمیتوان جامعه آزاد نامید. آزادی که به واسطه قوانین و مقررات ایجاد میشود را سلب آزادی میدانند و عدالت، آزادی و رفاهی که به همراه دارد تحت عنوان استتار بردگی، محکوم میشود.
هاروی به نقل از پولانی میگوید ایده آزادی به صرف آزادی شرکتها و سرمایهگذاری، فرو کاسته شده و این به معنای اوج آزادی برای آنهایی است که درآمد، فراغت و امنیت دارند و میزان اندکی آزادی به افرادی تعلق میگیرد که بیهوده تلاش میکنند از حقوق دموکراتیک خود بهره بگیرند تا در مقابل قدرت صاحبان سرمایه، پناهی به دست آورند. بر طبق چنین دیدگاهی، هیچ جامعهای وجود ندارد که بدون قدرت و اجبار تداوم داشته باشد و جهان بدون زور و قدرت کارکردی ندارد. بنابراین تنها یک دیدگاه یوتوپیایی لیبرال است که میتواند به وسیله زور، قدرت و اقتدارگرایی مورد حمایت قرار گیرد. به اعتقاد پولانی، ایدئولوژی لیبرال یا نئولیبرال، از نظر اقتدارگرایی و فاشیسم کاملا محکوم است؛ چراکه سبب میشود آزادی خوب از بین برود و آزادی بد حکمفرما شود.
نئولیبرالیسم آزادی عدهی زیاد از مردم را به آزادی عدهی اندکی فرو میکاهد و نتیجه منطقی چنین رویکردی، نئوفاشیسم است. نئوفاشیسم آزادیهای مدنی را تحت عنوان امنیت ملی و انگهایی همچون خائنان و دشمان مردم، از بین میبرد. این ابزار نظامی است که توسط نخبگان حکومتی برای حفظ کنترل و مدیریت جامعه و از بین بردن تمایزات و تفکیکها مورد استفاده قرار میگیرد و به تبع موجب تشدید نابرابریهای اجتماعی میشود. این ایدئولوژی حاکم دیگر اعتباری ندارد و با چکمههای نظامیان جایگزین شده است.